بازی به شما یادآور میشود که الی خفنترین و مهمترین کاراکتری که در کلونی وجود دارد نیست و خود او دوستانی دارد که سرنوشت سختتری نسبت به الی را تجربه کردهاند. مثلا وقتی که الی به یکی از کاراکترها که نامش را فاش نمیکنم میگوید که اولین قتل خود را در ۱۴ سالگی انجام داده، کاراکتر ذکر شده به الی جواب میدهد که او مجبور شده در ۱۰ سالگی یک انسان عادی را برای حفاظت از مادرش بکشد.
The Last of Us Part 2 میخواهد شرایط خشن و بیروح یک دنیای درگیر شده با ویروسی خطرناک و مرگبار را نشان دهد و این قضیه را با جدیت و صراحت خیلی بیشتری نسبت به نسخه قبل انجام میدهد؛ قضیهای که احتمالا باعث شده بسیاری از کاربران نتوانند با بازی ارتباط برقرار نمایند.
در جایی که خشم تمام وجود الی را فرا گرفته و او برای قتلهای بیشماری آماده میشود، کارگردان بازی شما را مجبور به تجربه بخش کاملا آرام و بدون اکشنی از بازی میکند تا به ما ثابت شود که قرار نیست به این راحتیها آن حسی که به آن اعتیاد داریم (گرفتن انتقام و کشتن همه) به ما داده اند.
حداقل در ساعت ابتدایی گیمپلی بازی، شاهد تغییری بنیادی در گیمپلی بازی نسبت به قسمت قبلی نبودم. شلیک کردن با سلاحها حس طبیعیتری دارد و جزییات آنها هم به شدت بیشتر شده است. کارگردانی سینمایی صحنههای اکشن پیشرفت شگرفی نسبت به The Last of Us داشته و مکانیکهای جدیدی مثل شکستن شیشه یا محیطهای بازتر برای گشت و گذار هم جالب هستند. همه این موارد به خوبی حداقل من را تا اینجای کار سرگرم کرده اما بازی یک عنوان انقلابی محسوب نمی گردد.
همانایی که پیش از این از The Last of Us گرفته بودیم حالا با کیفیت و جزییات بیشتر برگشتهاند و المانهای جدیدی مثل استفاده از طناب و بالا رفتن از موانع هم به سرعت گیمپلی افزودهاند؛ اتفاقی که تجربه The Last of Us Part 2 را به شدت روان کرده و این اجازه را میدهد تا برای ساعاتی طولانی و به صورت پشتسرهم آن را تجربه نمایند.